کیش کیه؟
برای یافتن مفهوم ” کیش کیه؟ ” این مقاله را تا انتها دنبال کنید. فرهنگ کشور ما غنی از انواع ضربالمثلهای گوناگون برای موضوعات مختلف است. یکی از این ضربالمثلها میگوید: “انسان از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود”.
منشاء اصلی این ضربالمثل برای من مشخص نیست و نمیدانم که از کجا آمده، ولی مقصود و مفهوم آن این است که انسان یک اشتباه را دو بار تکرار نمیکند.
اما اگر شما حوصله کنید و این مقاله را تا انتها بخوانید من به شما نشان خواهم داد که نخیر، اتفاقاً انسان از یک سوراخ میتواند بارها گزیده شود، مخصوصاً که فرد اهل ورزش کوهنوردی باشد!
فکر اینکه چنین مقالهای بنویسم و دو کلمه حرف حساب با دوستان و همنوردان ندیده خودم بزنم، به سال پیش در فصل پائیز بر میگردد.
یک روز صبح جمعه، پس از مدتها گرفتاری فرصتی برایم پیش آمد که تا به پناهگاه شیرپلا بروم و برگردم. بعد از پست هلال احمر مرحلهای از راه مسیر سنگی و صخرهای میشود. چیزی از این منطقه پیش نرفته بودم و درست در نزدیکی اولین پله فلزی بودم که یک دو تا سنگ از بالا جلوی من افتادند. سرم را که بلند کردم دیدم که یک نفر در حال سقوط و اصابت به سنگهاست و بالاخره هم بدن او با شدت به سنگی که در سه متری من بود اصابت کرد.
تمام این حادثه در عرض ۳ الی ۴ ثانیه اتفاق افتاد؛ شوکه شده بودم که چه اتفاقی افتاده است. به سراغ فردی که پرت شده بود رفتم. جوانی بود بیست و چند ساله که یک بادگیر به تن و یک کفش کیکرز که آجهای آن سائیده شده بود به پا داشت. کل تجهیزات او (که البته اگر بتوانیم آنها را تجهیزات کوهنوردی به حساب بیاوریم خیلی حرف است) همین دو قلم بودند.
بخشی از مغز او همراه مقداری خون روی سنگ پخش شده بود. دست او را بلند کردم، از سه جا شکسته شده بود و سایر قسمتهای بدن او هم به همین ترتیب بودند. کمکم افراد دیگر هم رسیدند و ترتیب انتقال او را به پائین دادیم.
به بالای سرم نگاه کردم و فهمیدم که جریان از چه قرار بوده است. در بالای پلکان اول، شیار سنگی شیبداری وجود دارد که خیلیها از مسیر خارج شده و از آن بالا میروند تا هم فاصله را کوتاه کنند و هم به خیال خود سنگنوردی کنند.
البته در این سنگنوردی، تکنیک، ابزار، کفش، کارگاه، سرطناب، آموزش، تبحر و سایر چیزهایی که سنگنوردان به آنها اهمیت میدهند نقشی ندارند.
فقط کافی است که انسان یک تیر خلاص به پدیدهای به نام ایمنی بزند و سنگنوردی خود را شروع کند. در چند سال اخیر چندین بار شاهد بودهام که چگونه افراد از این مسیر بالا رفتهاند و در میانه راه گیر کردهاند و راه پیش یا بازگشت نداشتهاند.
چند هفته بعد جواد حضرتیپور به اتفاق گروهی از کوهنوردان شهر کرج در همین نقطه مشغول صعود بودند که یک نفر از همین “سنگنوردان” از بالا سقوط میکند و ضمن سقوط باعث ریزش سنگ به سر مرحوم حضرتیپور میشود و او را مجروح میکند که بعداً در بیمارستان جان میسپارد.
فرد سقوط کرده هم درجا کشته میشود. چند لحظه بعد رفیق او نیز سقوط میکند و کشته میشود. یعنی دقیقاً همان اشتباه فردی که جلوی من سقوط کرده بود در اینجا تکرار میشود، با این تفاوت که تلفات حادثه در اینجا سه برابر میشود. فکر کنم تا اینجا شما کمکم مثل من دارید معتقد میشوید که انسان میتواند از یک سوراخ چند بار گزیده شود!
همانطور که گفتم سالهاست که هر چند وقتی کسی از این مسیر پر تردد بالا به خیال سنگنوردی بالا میرود و دچار مشکل میشود و هیچ ارگانی هم تا به حال تلاش نکرده است که با قرار دادن یک تابلوی اخطار، حداقل هشداری در مورد خطر آنجا به این گونه افراد بدهد.
عدم توجه به مسایل ایمنی در کوهنوردی و تکرار فجایع مشابه، فقط محدود به چیزهایی که در بالا آمدند نمیشود. سالهای زیادی است که در آموزشهای اولیه کوهنوردی و برنامهریزی صعودها، توجه به وضع هوا و جدی گرفتن آن در قبل و در حین برنامه مطرح شده و میشود.
اما با کمال تأسف بزرگترین حادثه و فاجعه کوهنوردی ایران که طی آن دوازده کوهنورد جان خود را از دست دادند، بر اثر عدم توجه به وضع خراب جوی و بارش باران که هم از طرف هواشناسی پیشبینی شده بود و هم توسط ستاد حوادث غیرمترقبه هشدار داده شده بود، اتفاق افتاد. خیلی عجیب است که در یک برنامه فنی دوازده نفر به منطقهای خطرناک و سیلگیر بروند ولی به هیچ وجه وضع هوا را کنترل نکنند و یا به آن بیاعتنا باشند.
از آن عجیبتر این است که این تیم در آن دره تنها نبوده و یک تیم دیگر هم با اشتباهات مشابه دست به اجرای این برنامه زده بوده است که با خوششانسی مواجه میشود و قبل از سیل از دره خارج میشود.
اشتباه دره آندرسم را چند سال قبل جلال رابوکی، کوهنورد فعال و با سابقه ایران در دماوند مرتکب شد و جان خود را بر اثر این اهمال، یعنی یکی از الفباهای کوهنوردی از دست داد. البته خود مرحوم رابوکی، مرگ رفیق و همنورد خود مجید بنیهاشم را که او هم به دلیل مشابهی جان خود را در همان کوه و در برنامهای که هر دو شرکت داشتند، از دست داد نادیده گرفت.
دو سال بعد از حادثه مرحوم رابوکی، یکی از مسئولین یک تشکیلات کوهنوردی که در مورد داشتن تجربه او شک و شبههای وجود نداشت، در زمانی که سه روز پیاپی در تهران و ارتفاعات بارندگی مداوم وجود داشت، برای صعود به قله توچال اقدام کرد که بر اثر مه شدید، روی قله گم شد و دو روز در زیر یک سنگ پناه گرفت تا هوا خوب شد.
البته در طی مدتی که او در حال تحمل مشکلات و سختیهای بیواک کردن بود، مشقات و فشار زیادی را، هم به کوهنوردان و هم خانواده او که دربهدر به دنبال پیدا کردن او بودند، تحمیل کرد.
یک سال قبل از او، پدری همراه دو پسر خود که در کوهنوردی بسیار تازهکار بودند همین اشتباه استاد را در همان منطقه مرتکب شدند و هر سه بعد از کشته شدن بدنهاشان مدتی طعمه حیوانات شده بود.
شبیه این حوادث برای مرحوم عبدالله عزیزی و حسین حراستی پیش آمد که در صعود به قله کمونیزم، میگویند که هدف آنها صعود نیست و آمادگی بدنی ندارند، بلکه میخواهند تا بیس کمپ بروند. متاسفانه و بر خلاف چیزهای گفته شده، در آن حادثه جامعه کوهنوردی ایران مواجه با از دست دادن دو نفر از فعالان خود شد.
همانطور که در آغاز عنوان شد، انگار کوهنوردان عزم خود را جزم کردهاند که تجربه «از یک سوراخ چند بار گزیده شدن» را تجربه کنند و هیچ درسی هم از آنها نگیرند.
سال گذشته مرحوم بهرام جعفری (مسئول سابق پناهگاه شیرپلا) در حین فرود از دماوند در حال سر خوردن روی برف وارد منطقه پوشیده از یخ میشود و به دلیل عدم توانایی در کنترل و ترمز کردن مصدوم و کشته میشود.
این خبر در خیلی جاها درج و گفته شد و افراد زیادی از کم و کیف و اشتباه مربوطه اطلاع پیدا کردند. اما با کمال ناباوری چند ماه بعد در منطقه قاش مستان، یک تیم کوهنوردی از اصفهان با فاجعه مشابهی مواجه میشود و دو خانم و یک آقا از این تیم در حال سر خوردن روی یخ و عدم توانایی در کنترل خود، به تخته سنگهای مسیر برخورد کرده و بدن آنها متلاشی میشود.
یک سال قبل هم درست حادثهای مانند این در دالانکوه اصفهان برای یک تیم دانشجویی دانشگاه خواجه نصیر اتفاق میافتد و یک خانم و آقا در آن کشته میشوند.
گزیده شدنهای مکرر از یک سوراخ را میبینید؟
همه کسانی که در فعالیتهای کوهنوردی هستند، به فراخور فعالیت و ارتباطی که با افراد و گروههای مختلف دارند، حتماً میتوانند چند دوجین از این مسایل را از گذشتههای دور تا به امروز تعریف کنند. هرچند وقتی، حادثهای درست مشابه حوادث قبل اتفاق میافتد و تعدادی انسان کشته و مجروح و خانوادههای آنان داغدار میشوند و بعد از مدتی داستان از نو تکرار میشود و انگار در این جریانات، تجربه، سواد، تجهیزات، آموزش و …. هیچ نقشی ایفا نمیکنند.
تیم امداد کرمانشاهیها سال گذشته در منطقه کولجنو همان اشتباهی را مرتکب میشود که محمد اوراز در تیم ملی کوهنوردی و روی کوهی ۸۰۰۰ متری مرتکب شد.
یعنی هر دو آنها میدانستند که بلافاصله پس از بارش برف و قبل از تثبیت تخته برف نباید روی سطح شیبدار مستعد بهمن حرکت کرد. اما هر دو آنها این اصل مهم را زیر پا میگذارند و با جان خود تاوان این اشتباه را میپردازند.
بعد از بررسی و مطالعه این حوادث مشابه و زنجیرهای، برای انسان این سئوال پیش میآید که آیا واقعاً این چیزی که ما به آن میپردازیم ورزش کوهنوردی است یا انجام یک عادت گریزناپذیر؟ این افراد که خطرات کوه را میشناختند، چرا نسبت به آنها اینقدر ساده و پیش پاافتاده برخورد کردهاند؟
به این خبر که در فصلنامه کوه شماره ۴۴ یعنی پائیز ۸۵ درج شده است توجه فرمائید: «یک تیم پنج نفره کوهنوردی ….. مشهد در شرایط سخت جوی (وجود برف، تگرگ، رعد و برق و توفان) در تاریخ ۶/۵/۸۵ موفق به فتح آرارات در ترکیه شد».
یک بار دیگر این خبر را بخوانید، در شرایطی که هم برف میآمده، هم تگرگ، و هم رعد و برق وجود داشته و هم توفان، این تیم پنح نفره موفق به صعود قلهای در یک کشور دیگر شده است. واقعاً برای من این سئوال مطرح است که سرپرست این تیم در چه حالتی دستور توقف صعود و اجرای آن را در هوای بهتری میداده است؟ (احتمالاً زمانی که یک شهاب بزرگ به طرف قله آرارات در حال حرکت بود!)
مگر برف که باعث محدود شدن دید و بوجود آمدن خطر ریزش بهمن میشود و رعد و برق و توفان، علایم خطر (یعنی علایم مرگ برای کوهنورد) نیستند که ایشان چهار نفر را با خودش تا روی قله برده است؟ و اگر یک اتفاقی میافتاد (که بارها افتاده و افرادی جان خود را از دست دادهاند)، این تیم چه پشتوانه و نیروی امدادی داشت؟
البته با این شانسی که این تیم در صعود خود آورده است، حتماً از این پس، دیگر هیچ اهمیتی به مسایل هوا و جوی و شرایط کوهستان نخواهد داد و همین روش را در صعودهای آینده هم در پیش خواهد گرفت.
در بعضی از صعودها که شخصاً با هوای خراب مواجه شدهام و راه بازگشت را در پیش گرفتهام، مواجه با کوهنوردانی خارجی شدهام که برای صعود به کشور ما آمده بودند. آنها نیز با دیدن هوای خراب با صلاحدید راهنمای ایرانی و یا تصمیم گروه خود ریسک بیشتری نکرده و راه پائین را در پیش گرفته بودند (علیرغم اینکه شاید سالها و یا هرگز به کشور ما یا کوههای آن پا نگذارند).
از جمله افراد خارجی که به کشور ما آمدند و نتوانستند روی قله دماوند آن پا بگذارند، نابغه کوهنوردی معاصر رینهولد مسنر است که او هم به دلیل شرایط خراب جوی، بدون صعود دماوند ایران را ترک کرد (قابل توجه سرپرست مشهدی تیم آرارات!!).
متاسفانه در همین برخوردهایی که با تیمهای خارجی داشتهام، اختلاف بزرگی در شیوه و منش کوهنوردی که ما انجام میدهیم و چیزی که آنها انجام میدهند دیدهام. احتمالاً چیزی که ما انجام میدهیم کاریکاتوری از کوهنوردی است نه خود آن. این مساله چیزی است که آنها نیز درک کرده و بارها متذکر شدهاند.
در تابستان ۸۴ چند تیم ایرانی در منطقه آرارات حضور داشتند که راهنما و مقامات ترک در ظهر روزی که به کمپ نهایی رسیده بودند، به همه اعضای تیم پیشنهاد میکنند که تا ساعت ۲ بامداد استراحت کنند و پس از نیمه شب صعود خود را متفقاً به سوی قله شروع کنند.
همه اعضای تیم از جمله ایتالیاییها، فرانسویها و اسپانیاییها و عدهای از ایرانیها پیشنهاد را قبول میکنند بجز عدهای از کوهنوردان ایرانی که مخالفت میکنند که با وجود داشتن وقت اضافی، آنها میتوانند به تنهایی در همان روز به قله صعود کنند. سرپرست ترک هوای خراب بعدازظهرها را عنوان میکند ولی ایرانیان زیر بار نمیروند و روی درخواست خود پافشاری میکنند.
بالاخره سرپرست ترک پس از اصرار زیاد موافقت میکند که ایرانیها به تنهایی به سوی قله بروند و میگوید که: «نمیدانم که این چه وضعی است که ایرانیها همیشه میخواهند سریع به قله برسند؟» گروه ایرانی از بقیه تیم جدا میشود و به سوی قله رهسپار میشود و ضمن مواجه شدن با هوای خراب بعدازظهر، مسیر را گم میکند و شب خسته و مانده و بدون صعود به قله به کمپ باز میگردند و به دلیل خستگی بیش از حد، در نیمه شب هم قادر نمیشوند همراه با تیم اصلی صعود کند.
واقعاً چرا چنین تفاوت فاحشی بین کوهنوردی ما و ملتهای دیگر وجود دارد؟ چرا آنها اینقدر برای شرایط جوی، برنامهریزی، سرپرستی و مسایلی مثل بهمن، ایمنی، محیط زیست، لذت بردن از طبیعت (به جای فقط قله زدن) و … اهمیت زیادی قایل میشوند و ما بی اعتنا به آنها کار خودمان را میکنیم و حتی زمانی که میبینیم که همنوردان ما به دلیل رعایت نکردن این نکات به هلاکت میرسند، ما هم اشتباهات آنها را تکرار میکنیم؟
در کجای این قانون غیر مکتوب کوهنوردی آمده است که تیمی ساعت ۱۱ شب روی دیواره علمکوه صعود کند و فرد صعود کننده در آن زمان و آن شرایط، از حمایت خارج شود تا حادثهای مانند سقوط مرحوم اصغر مهرپویا از ارتفاع ۶۰۰ متری بوقوع بپیوندد؟
شک و شبههای وجود ندارد که چه مرحوم رابوکی، چه محمد اوراز، و یا اصغر مهرپویا و یا صدها نفری که در کوهها جان خود را از دست دادهاند، اطلاع کافی از این نکات ایمنی در کوهنوردی داشتهاند و چه بسا در نقش یک مربی، این نکات را برای دیگران نیز تدریس کردهاند، ولی چرا آنها خود این اصول ایمنی اولیه کوهنوردی را زیر پا گذاشتهاند؟
به قول حافظ: «نکتهای دارم ز دانشمند مجلس بازپرس / توبهفرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟» چرا بین اشتباه یک استاد پیشکسوت کوهنوردی و یک نفر تازهکار در این کشور تفاوتی وجود ندارد؟
پس مساله آن دو پیراهن بیشتری که پاره کردهاند چه میشود؟ با توجه به روند حوادث کوهنوردی در کشور ما، در آینده باید انتظار «رکوردار» شدن در زمینه تلفات کوهنوردی را داشته باشیم، درست مثل تلفات حوادث رانندگی و سقوط هواپیما که در این زمینهها صاحب «عنوان» هستیم.
درباره علتهای عدم رعایت مسایل ایمنی و اصول اولیه کوهنوردی، میتوان به پارهای از مسایل اشاره کرد. اما اینها همه دلایل نیستند و موارد بیشتری را میتوان بر شمرد. شاید شما با اندکی تامل و تفکر بتوانید درباره سایر موارد به نتایجی دیگر دست پیدا کنید و با مطرح کردن آنها، راههای جلوگیری از بوجود آمدن فاجعههای بیشتر را به همنوردان خود نشان دهید.
اصولاً امروزه در سطح جامعه، ما مواجه با گرایشی غالب در زمینه عدم توجه به هر چه که اسم نظم، انضباط، قانون و ایمنی داشته باشد هستیم. یکی از نمادهای بارز آنرا در طرز رانندگی کردن و رعایت مقررات و قانون و ایمنی در جامعه میتوان دید.
همه کسانی که رانندگی میکنند با فراگیری آئیننامه و مطالعه قوانین و امتحان مربوطه، از وجود کلیه موارد ریز و درشت ایمنی جهت خود، همراهان خود و دیگران اطلاع دارند. اما گرایش عمده این است که عملاً هیچکدام از این قوانین و شرایط را رعایت ننمایند و عدم رعایت قانون را به حساب زرنگی خود بگذارند.
یک اصل علمی و مهم فلسفه دیالکتیکی از ارتباط متقابل پدیدههای اجتماعی بر هم صحبت میکند. بر طبق این اصل همه پدیدههای اجتماعی در یک جامعه به نوعی روی یکدیگر تأثیر میگذارند. بنابراین ما نمیتوانیم در جامعهای زندگی کنیم که مثلاً موتورسواران آن خیابان، پیادهرو، ورود ممنوع و هرجا و هر شکلی از رانندگی را حق خود بدانند و در عین حال دارای یک ورزش ایمن کوهنوردی و افرادی باشیم که کلیه اصول و نکات ایمنی این ورزش را رعایت کنند.
اصلاً مهم نیست که شما یا من موتور یا وسیله نقلیهای را میرانیم یا نه؟ بلکه مهم این است که این موج خلاف و عدم رعایت اصول اولیه را روزانه میبینیم، آنها را لمس میکنیم و به نوعی از آنها تأثیر میپذیریم. این موج را میتوان در خیلی از ادارهها در مورد بخشنامههایی که هرگز اجرا نمیشوند، دید.
این موج را میتوان در جایی دید که میلیاردها تومان خرج تبلیغات و آموزش میشود تا به مردم تفهیم کنند که زباله را در چه ساعتی و در چه جاهایی در خیابان بگذارند. همه هم تفهیم میشوند، ولی عملاً همان چیزی را انجام میدهند که قبل از این تبلیغات انجام میدادند.
مردمی که برای عبور ایمن آنها از جادهها و خیابانهای، پل هوایی میزنند ولی کماکان از زیر پل و خیابانهای پرتردد رد میشوند و سپس برای جلوگیری از تردد آنها و استفاده از پل، وسط خیابان را نردهکشی میکنند ولی آنها حاضرند که از روی نردهها بپرند و حتی در زیر پلها توسط خودروها کشته شوند، زمانی که در ورزش کوهنوردی به سطحی بهمنگیر برسند، آیا فکر میکنید مسیر خود را تغییر میدهند و یکباره مسایل ایمنی را رعایت میکنند؟
اینجاست که بر اساس اصل تأثیر متقابل پدیدهها بر روی یکدیگر، این افراد مانند زندگی روزمره خود، از روی شیب بهمنی عبور میکنند و شاید هم کشته شوند ولی مانند عبور از زیر پلها، از اشتباه خود درس نگیرند.
در نزدیکی محل اقامت من، یک شرکت بزرگ ساختمانی چند سالی است که در حال ساختن یک مجتمع بزرگ است. بلافاصله بعد از درب نگهبانی کارگاه، تابلوی بزرگی نصب شده که همه به راحتی میتوانند آن را ببینند.
روی آن نوشته شده: «اول ایمنی، بعد کار. بدون کلاه ایمنی وارد نشوید». جالب اینجاست که در طول این چند سال من حتی یک نفر (بله یک نفر) را با کلاه ایمنی در محوطه کارگاه ندیدهام.
چند نفر از پرسنل این کارگاه با دیدن کولهپشتی و وسایل کوه من، علاقه خود به کوهنوردی را به من بیان کردهاند. با تعریفهایی که از این کارگاه و مسایل ایمنی (و یا تحقیر مسایل ایمنی) در آن کردم، آیا شما فکر میکنید که این آدمها که سالهاست بهطور روزمره مسایل ایمنی را بیخیال بودهاند، در کوهها به آنها حساس میشوند و رعایت کامل ایمنی را خواهند کرد؟ من که فکر نمیکنم.
علت دیگری که به پیدایش شرایط حاضر کمک کرده است، مساله دید ما ایرانیها از زندگی است. در فلسفههای غربی، انسانها دایماً در تلاش و مبارزه و جنگ با سرنوشت خود هستند، حتی اگر به قضا و تقدیر و جبر اعتقاد داشته باشند. اما برعکس آنها در فلسفههای شرق و بخصوص ما ایرانیها، انسانها در چنگال سرنوشت خود اسیر هستند و این سرنوشت است که آینده آنها را رقم خواهد زد.
ملتی که معتقد باشد که سرنوشت هر کسی روی پیشانی او نوشته شده و باید نشست و دید که قسمت چه میشود و شعر ورد زبانش «پیمانه چو پر شد چه بغداد و چه بلخ» باشد، مطمئناً در رعایت نکات ایمنی به حداقلی قناعت میکند و بس. بقیه چیزها را تقدیر مشخص خواهد کرد.
«تنگه گلو» در مسیر حصارچال جایی است که حتی در تابستان هم باقیمانده بهمنهایی که در فصول قبل فرود آمدهاند را میتوان دید. اما بدون توجه به این خطر که همه از وجود آن اطلاع دارند، یک تیم معروف از یکی از مراکز استانها در صعود زمستانی به علمکوه، این مسیر را انتخاب کرد و علیرغم اینکه از خطرات این مسیر آگاه بود خود را به دست تقدیر و سرنوشت و شانس سپرد. نتیجه اینکه در راه بازگشت در این تنگه، یک بهمن روی سر آنها فرود آمد. خوشبختانه این حادثه تلفات جانی نداشت.
ضعف فرهنگی نیز از دیگر مسایل بوجود آمدن فاجعههای ریز و درشت کوهنوردی بوده است. هر ساله جماعت زیادی جذب ورزش کوهنوردی میشوند و علاقهمندان آن بیشتر از گذشته میشوند و از اینرو نیاز به کار فرهنگی و آموزش کوهنوردی را چند برابر میسازند.
اما بزرگترین تشکیلات دولتی در امر کوهنوردی که هم پول و بودجه دارد و هم نیروی متخصص، به دلیل سیاستهای غلط و عدم مدیریت صحیح، تا به حال حتی یک جزوه یا اعلامیه هشداردهنده یا آگاهیدهنده برای این خیل عظم مشتاقان کوهنوردی منتشر نکرده است. اصلاً این تشکیلات به خیلی از چیزهایی که در این مقاله خواندید و خیلی از نظرات کوهنوردان ریز و درشت، اعتقاد ندارد و در طول این چند سال همیشه خود را زده است به «کوچه علی چپ».
واقعاً جای تأسف است که با این همه مساله و مشکل در این ورزش، این تشکیلات هدف خود را معطوف کوههای ۸۰۰۰ متری که فرسنگها از کشور ما و اهداف فعلی کوهنوردان ما دور هستند، کرده است و اگر هم چیزی منتشر شده، در رابطه با این کوهها بوده است. به راستی چه فاصله عظیمی میان اهداف این سازمان و مسایلی که کوهنوردان هموطن ما با آنها درگیر هستند وجود دارد، فاصلهای به عظمت همان کوههای ۸۰۰۰ متری.
دریغ و افسوس که این تشکیلات سالهای زیادی را که میتوانست برای آموزش و پرورش دادن کوهنوردان و ارتقاء سطح کوهنوردی ایران انجام دهد، از دست داد. به عنوان مثال اگر این تشکیلات برای جان انسانها ارزش قادر بود و فقط یک تابلو هشداردهنده در ابتدای مسیر سنگی که در راه شیرپلا وجود دارد (که عدهای به غلط به عنوان سنگنوردی از آن بالا میروند) نصب میکرد، حتماً تعداد فاجعهها و کشتههای این قسمت به تعدادی که در حال حاضر هستند، نمیرسید.
غرور بیجا از دیگر عوامل بوجود آمدن حوادث بودهاند. اصولاً ما در زندگی روزمره دیدی منفی نسبت به چیزی به نام احتیاط و ایمنی داریم. کسانی که موارد ایمنی و احتیاط و نظم را مراعات میکنند، معمولاً برچسب محافظهکار و سوسول و … به آنها زده میشود. تا چندی پیش که کمربند ایمنی خودروها اجباری نشده بود، استفادهکنندگان از آن مورد تمسخر دیگران قرار میگرفتند.
کوهنوردی هم از این امر مستثنی نیست. روی مسیرهای سنگنوردی به ندرت میتوان به اشخاصی برخورد کرد که از کلاه ایمنی استفاده کنند (حتی اگر مزایای آن را بدانند) و اصولاً کلاه ایمنی چیزی دست و پاگیر تلقی میشود. در همین رابطه میتوان موارد دیگری مثل عدم استفاده از طناب حمایت، گره پروسیک و … را نام برد که عدم استفاده از آنها تا به حال ضربههای مهلکی نصیب همنوردان ما کرده است.
آمار دقیقی از تعداد تلفات و کشتهشدگان کوهنوردی کشور ما وجود ندارد ولی قدر مسلم آن است که این آمار هر ساله رو به افزایش است. یاد و خاطره کسانی که بر اثر اشتباهی کوچک برای همیشه ما را ترک کردند همیشه با تأثر و تاسف همراه است. کسانی که این ورزش سالها زحمت کشیده بود تا افرادی مانند آنها را پرورش دهد و کسانی که اگر بودند میتوانستند در آموزش دیگران نقش بزرگی ایفا کنند.
در عالم تخیل همیشه به این فکر میکنم که چقدر خوب میشد که انسان نیرویی میداشت و میتوانست افراد از دست رفته را دوباره به جمع خود بیاورد. نمیدانم که آیا شما هم فیلم «بازگشت به آینده» Back to the future به کارگردانی مایکل فاکس را دیدهاید یا نه؟
قهرمان این فیلم ماشین مخصوصی دارد که با سوار شدن به آن به زمانهای مختلف مسافرت میکند و با آدمهای آن عصر ارتباط برقرار میکند. هر دفعه که به یاد این فیلم میافتم آرزو میکنم که ایکاش یکی از این خودروها را داشتم و با آن به سراغ دوستان از دست رفته خود میرفتم. به تابستان ۸۴ و دره آندرسم میرفتم و دوازده نفر اعضای تیم «طبیعت و خانواده» را قبل از آنکه سیل به کام خود ببرد سوار میکردم.
به اردیبهشت ۸۱ و دماوند میرفتم و آقای رابوکی را قبل از اینکه باد او را به دره یخار پرت کند، سوار میکردم و از او میخواستم که در آن روز توفانی دماوند را به حال خود بگذارد، به اسفند ۸۳ و هفت خوان علمکوه میرفتم و به دوست همنوردم حسن زرافشان میگفتم که: «تویی که جان چندین انسان را در امداد نجات دادی، چرا در حالی که کسالت تو برطرف نشده به کوه آمدهای تا جان خود را در آن بگذاری؟»، به گاشربروم میرفتم و به محمد اوراز میگفتم که برادر بهمنها به هیچ انسان قوی و ضعیفی رحم نمیکنند، امروز روز صعود نیست سوار شو تا سرنوشت خود را تغییر دهی.
سپس به همه زمانها و کوههای ایران سر میزدم و همه عزیزانی که دچار سانحه شده بودند را سوار اتومبیل مخصوص خود میکردم و آنها را به زمان حال باز میگرداندم.
آنها را یک به یک تحویل بستگان خود میدادم و همراه آنان فریاد میزدم که پدران، مادران، همسران و دوستان، ما مقصریم. مقصریم که برای اندکی لذت بیشتر بردن از چیزی که منافع آن فقط برای شخص خودمان بوده است، زندگی را برای شما تیره و تار کردهایم. مقصریم که به خاطر اینکه علیرغم آموزشها و تجربههای ریز و درشتی که در طول فعالیتهای خود کسب کرده بودیم، آنها را در موقع خود به کار نبردیم و خود و شما را با فاجعه روبهرو کردیم.
مقصریم چون به جای دقت، مدیریت، ایمنی، و …، سهلانگاری را جایگزین کردیم و مقصریم که باعث شدیم تا چشمان شما هنگام نگاه به کوهها همیشه مملو از اشک باشند و قول میدهیم که از این پس حتی یک لحظه هم در هنگام لحظات حاد، تصمیمی اشتباه و خطرناک را اختیار نکنیم، قول میدهیم که از این پس در فعالیتهای کوهنوردی خود، صرفاً به فکر لذت شخصی نباشیم و بازگشت سالم به کانون خانواده را در نظر داشته باشیم. قول میدهیم که اصول و موارد ایمنی کوهنوردی را از این پس صددرصد در برنامههای خود اجرا کنیم. قول میدهیم که …. و قول میدهیم که …. و قول …
اما نه، اینها فقط افکار تخیلی من در انزوا و تنهایی هستند. در عالم واقعیت چنین ماشینی وجود ندارد و همنوردان ما برای همیشه ما را ترک کردهاند. در ورزش کوهنوردی، مرگ خیلی بیشتر از سایر ورزشها به سراغ افراد آن میآید. اما نکته اینجاست که بخشی از خطراتی که برای علاقهمندان این ورزش وجود دارد، شناخته شده هستند و میتوان از قبل از بروز آنها جلوگیری کرد.
کاری که این دوستان هم میتوانستند ولی انجام ندادند. بدیهی است که ما هر درجهای از ایمنی را که رعایت کنیم، باز هم مواجه با حوادث غیر مترقبه و ناگهانی خواهیم شد. اما مساله مهم این است که آیا جان باختگان بعدی نیز بر اثر صعود در ساعت ۱۱ شب، یا صعود در روزی توفانی و برفی و یا حرکت بر روی شیب بهمنگیر جان خود را از دست خواهند داد؟ یعنی این همه تجربه بس نیست؟ آیا ما همیشه باید روی یک دایره حرکت کنیم و روی آن دور بزنیم تا بیائیم سر جای اول خود؟
حوادث مذکور و مشابه کوهنوردی، من را به یاد داستان آن دو روستایی میاندازد که:
در ایوان خانه خود مشغول خوردن خربزه بودند. جماعتی از مرغهای درون حیاط با دیدن تخمههای خربزه به ایوان هجوم بردند و آمدند روی فرش. یکی از روستائیان گفت: « کیش! » مرغها ایستادند و از یکدیگر پرسیدند که: « کیش کیه؟ » اما همه اظهار کردند که کیش نیستند. بنابراین مرغها نتیجه گرفتند که مقصود روستائیان از کیش کیه؟ کسی خارج از گروه آنهاست. آنها مجدداً به طرف تخمهها هجوم بردند. یکی از روستائیان لنگه کفشی را به طرف مرغها پرتاب کرد و گفت: « کیش! » لنگه کفش به یکی از مرغها خورد و او لنگان از ایوان فرار کرد. مرغها با دیدن این صحنه گفتند که: « آهان کیش این بود ». بنابراین مجدداً به طرف تخمهها رفتند. روستایی مجدداً یک لنگه کفش به طرف مرغها پرتاب کرد و به مرغی دیگر خورد. مرغها گفتند: « آهان این یکی هم اسمش کیش بود و اعلام نمیکرد ». خلاصه آنقدر این عمل تکرار شد تا در پایان مرغها فهمیدند که مقصود روستایی از کیش، همه آنها بوده است.
حال و وضع ما هم امروز مانند آن مرغهاست. اشتباهات را تکرار میکنیم بدون اینکه از آنها درس بگیریم و دیگر از آن سوراخ گزیده نشویم. همه فکر میکنیم که حادثهای که برای همنورد ما اتفاق میافتد، برای ما اتفاق نخواهد افتاد. کوهها بنا بر طبیعت خود نیروهایی مهیب و عظیم هستند که کوچکترین کم بها دادن به آنها باعث تکرار فاجعهای دیگر خواهد شد. آنها مدتهاست که مانند آن روستایی نهیب خود را بر ما زدهاند و این ما هستیم که باید تهدید آنها را جدی بگیریم.
در اینجا وقتی از «ما» صحبت میشود یعنی همه. یعنی آن پیشکسوتی که بیشتر از تعداد موهای سرش قلهها را صعود کرده و آن کسی که با یکی دو بار کوه رفتن، علاقهمند به این ورزش شده و میخواهد با خرید تجهیزات کوهنوردی به جمع کوهنوردان بپیوندد. نهیب و فریاد و تهدید کوهها، کوچک و بزرگ و فعال و غیرفعال نمیشناسد، بیائید آن را جدی بگیریم.
با توجه به اینکه شما تا اینجا حوصله کرده و مقاله را مطالعه نمودهاید، بنابراین اکنون باید قادر باشید که به این سئوال جواب بدهید که: « کیش کیه؟ ». واقعاً به نظر شما « کیش کیه؟ »
من که نیستم، شما چطور؟!
نویسنده: رحیم دانایی
ارزش بارها خوندن داره. ممنون از اطلاعات مفیدی که در اختیارمون میزارین
با تمام وجود حرف های شما را می پذیرم، ولی خیلی سخت است که در کوه دیوانگی نکنی، از کوهنوردی سخت تر است، اینکه مست هوا و فضا نشوی ، آنقدر تلاش می کنی، آنقدر قوی می شوی که چالش های کوه برایت جذاب می شوند، و سخت است که از آنها بگذری.
کوهنوردان نامدار مثال جنگجویانی هستن که به دنبال بزرگترین جنگ خودند.
من نمی توانم همه را قضاوت کنم شما هم نکن.