درسهایی که کوه به من آموخت

درسهایی که کوه به من آموخت

درسهایی که کوه به من آموخت ، ترجمه ایست برگرفته از وبلاگ شخصی رامی گاردس توسط خدایار پرتوی. رامی گاردس ( Romi Garduce ) کوهنورد، غواص و ماجراجوی فیلیپینی است که به بلندترین قله‌ها در هر قاره صعود کرده است (هفت قله در هفت قاره جهان).

رامی تمامی صعودهایش را همزمان با حفظ شغل تمام وقتش در صنعت فناوری اطلاعات در سمت مدیریت پروژه انجام داده است و به این موضوع افتخار می‌کند. رامی گاردس کتابی تحت عنوان “برو بالا، سفر یک فیلیپینی به هفت قله” در سال ۲۰۱۳ میلادی به چاپ رساند.

درسهایی که کوه به من آموخت

پیشگفتار

غروب‌های بسیار، کوه‌های بی‌شمار، کشورها و فرهنگ‌های گوناگون، لحظات ناامیدکننده، سعی و تلاش متعدد، پیروزی‌ها و شادی‌ها، جستجو بی‌پایان من برای دیدن و نیز تجربه کردن تمام چیزهایی که در دنیا وجود دارد. کاوش در سرزمین خدایان نه تنها به زندگی من معنا بخشید، بلکه به من درس‌هایی داد که در هیچ دانشگاهی قادر به یاد گرفتنش نبودم، درس‌هایی که با خون دل یاد گرفتم.

یادگیری مداوم در زندگی، شخصیت آدم را  بالا می‌برد و باعث می‌شود که بفهمیم واقعا چه کسی هستیم. پیدا کردن خودمان کار ساده‌ای نیست که بشود در خانه یا سرکار انجامش داد؛ زمانی از پس این کار برخواهیم آمد که زندگی‌مان را در دستانمان بگیریم و با آن بازی کنیم و ببینیم چند مرده حلاجیم.

پیدا کردن خودمان زمانی اتفاق می‌افتد که زندگی راحت و یکنواخت خوش را به خاطر تجربه کردن چیزهایی که می‌توانند به ما آسیب برسانند به خطر بی‌اندازیم؛ اما همان چیزها، چیزهایی هستند که باعث می‌شوند تا توانایی‌های پنهانمان آشکار شوند.

این درست است که همه ما کوهنورد نیستیم و هر آدمی یک مسیری را در زندگی خویش دنبال می‌کند. ولی درس‌های بالا رفتن از کوه چند اصول اساسی زندگی است، که همه ما می‌توانیم از آنها استفاده کنیم.

خیلی حیف میشود که این چیزهای کوچولو گفته نشود. به خاطر اینکه اینها تنها میراثی است که ما کوهنوردان که می‌توانیم از خودمان به جا بگذاریم. در  ادامه به برخی از  این درس‌ها اشاره خواهم کرد…

درسهایی که کوه به من آموخت

درس نخست: هرگز تسلیم نشو!!!

مرزهایی که خودت را در آنها محدود کردی مرزهای واقعی نیستند؛ تو می‌توانی آنها را بشکنی و فراتر از آنها بروی. محدودیت‌ها موانع ذهنی هستند که خودمان درستشان کرده‌ایم. یاد بگیر چطور با آنها مبارزه کنی و پیروز شوی، در مقابلِ وسوسه‌ی تسلیم شدن مقاومت کنید. حتی وقتی روزگار بر شما سخت می‌گیرد.

این روحیه فراتر از “خواستن توانستن است”، این یک روحیه “خواستن توانستن پایدار” است، یک دقیقه اضافه، یک ساعت بیشتر یا یک روز اضافی از تلاش و کوشش. اراده‌ی پولادین و پشتکار. قدرت درونی که فراتر از فقط یک آمادگی ذهنی است.

در صعودم به قله کلیمانجارو (۵.۹۱۳ متر) در آفریقا، ارتفاع‌زدگی (AMS) مانع رسیدن من به قله می‌شد. از پناهگاه (۴.۶۰۰ متر)، ضربان قلبم  ۵۰% بالاتر از حد نرمال بود. یک کار ساده مثل جمع کردن کیسه خوابم باعث شد تا ضربان قلبم به شدت بالا برود و چند متر بالا رفتن ضربان قلبم را تا تقریبا آخرین حدش بالا برد، تا جایی که مجبور شدم بایستم و بالا بیاروم.

همه چی دست به دست هم داده بود تا میدان مبارزه را ترک کنم و به درد و رنجی که می‌کشیدم پایان دهم. ولی قدرتی به من صبر داد، صبر به من استقامت داد و استقامت من را تا قله بالا برد. من توانستم به مدت ۹ ساعت صبر کنم…

افتخار صعود به قله، بهای زیادی دارد!

درسهایی که کوه به من آموخت

درس دوم: قدرت تمرکز!

روی هدفت متمرکز شو و به حرکت ادامه بده. چیزی را انجام دهید که بتوانید کنترلش کنید و شک به دلتان راه ندهید. تردید و تمرکز دو نیروی مخالف هستند. اگر شک کنید، تمرکز را از دست خواهی داد. تردیدها را از ذهنت پاک کن تا بتوانی صد در صد متمرکز بشوی. نگران نباش و به شکست فکر نکن، “هر زمان که قرار باشه شکست بخوری می‌خوری.” فعلا بی خیال شکست، فقط روی هدفت تمرکز کن!

ترس، نگرانی یا استرس موجب می‌شوند که به توانایی‌های خودمان شک کنیم. یاد بگیر که ترس را کنترل کنی، یاد بگیر که نگران نشی و استرس کنترل کنی. همه این کارها، در ذهن ما انجام می‌شوند. بعضی وقتها گفتن “هرچی بخواد بشه، میشه” کمک بسیاری می‌کند (دقیقا این کاری بود که من انجام دادم، وقتی برای اولین بار با چتر نجات پریدم!).

یادم می‌آید اولین باری که سوار یک دوچرخه مخصوص کوه شدم، توی یک سر پایینی در منتالبان (Montalban) بود. یک نمونه کامل؛ “سراپا تردید و بدون تمرکز.” به خاطر اینکه دفعه اولم بود اعتماد به نفس لازم را نداشتم تا بتوانم از شیب بیام پایین (دوستانم ایستاده بودند ببینند چقدر سگ جون ام).

به همین دلیل توی هر دست‌اندازی که می‌افتادم فکر کله‌پا‌شدن و افتادن توی ذهنم می‌آمد. همه جور بلایی رو تصور کردم که سرم آمده تا یه دونه‌اش واقعا سرم آمد. اونجا بود که این درس مهم را یاد گرفتم.

شک و تردید دوستان من نیستند و خوبی من را نمی‌خواهند!

در ارتفاعات معمولا اوضاع خرابه؛ سرده، باد می‌آید، طوفانیه. اگه خیلی حساس باشی، زود میدون را خالی می‌کنی. یاد بگیر که جلو طوفان بایستی. تمرکز کن بر روی هدفت، به حرکتت ادامه بده.

در راه صعود به پناهگاه K2، قوی‌ترین همنوردم  (رکورددار دو مارتون ۲۳۰ کیلومتر کویر) بعد از یک ساعت راهپیمایی توی برف و مه به خاطر نداشتن دید دست از تلاش کشید. او می‌گفت برای صعود باید دید خوب از مسیر داشت. سه تا ازما به بالا رفتن ادامه دادیم و به بوران خوردیم، اما آنقدر مصمم بودیم که توانستیم به هدفمون برسیم.

بعدش دوستم افسوس می‌خورد که همراه ما ادامه نداده و از ما پرسید ما چرا توی مه شدید ادامه دادیم! بهش گفتیم توی زندگی خیلی چیزها هستش که نمیشه دیدشون. مثل هدفی برای رسیدن، هدفی برای تجربه کردن.

درسهایی که کوه به من آموخت

درس سوم: سلامت و تناسب اندام

راه میان‌بری ندارد و نمی‌شود پیچوندش. اگر می‌خواهی حداکثر لذت را از زندگی‌ات ببری، باید بدنت رو فرم باشد. احتیاجی نیست که یک ورزشکار درجه یک بشوی، نمی‌خواهد نفر اول تو مسابقه‌ها باشی، فقط اندام بدنت را روی فرم نگه دار. سلامتی مهم‌ترین دارایی است که شما دارید و باید برای حفظش زمان بگذارید و پول خرجش کنید. نروی سرمایه‌ات را بخوابانی تو بورس یا بری یک ویلا باهاش بخری. برو روی مهمترین دارایی که داری سرمایه‌گذاری کن… روی خودت.

این حرفی که می‌زنم فراتر از سلامت جسمانی، باید روش زندگی کردن با استرس کمتر، تعادل داشتن و قانع بودن را یاد بگیری. مثلا اگه بدبین باشی و به همه چی گیر بدی، زندگی اجتماعی و عاطفی‌ات تحت تاثیر قرار می‌گیرد و بعد یک مدت سلامتی‌ات را از دست می‌دهی (لاغر میشی‌، زخم معده، ریزش مو، سردرد یا چیزهای دیگه می‌گیری).

کم‌کم ورزش و می‌گذاری کنار به خاطر اینکه حال ورزش کردن رو نداری و کم‌کم شکمت بیرون میزنه. زیاد تو جمع نمی‌ری و تنها می‌مانی. ممکن افسرده بشی و سلامت روانی و جسمی‌ات رو از دست بدی. تعادل زندگی‌ات رو حفظ کن و وقت و پول‌هات را روی سلامتی‌ات سرمایه‌گذاری کن.

درسهایی که کوه به من آموخت

درس چهارم: ما  قوی‌تر می‌شویم وقتی عضو یک تیم هستیم.

قدرتت را از تیمت بگیر. ممکن است که بدیهی به نظر نیاد،  اما یه اصل ساده که (۱+۱>2) هستش. روز صعود به قله در ارتفاع که داری بالا می‌روی به نظر میاد که دارید یه فعالیت انفرادی انجام می‌دهید؛ تمرکز کردی روی تنفست، روی قدم‌هات، روی هدفت… روی قله.

با اینکه آدم‌های دور و برت بالا نمی‌کشندت یا بالا هل نمی‌دنت، اما فقط دیدن آنها باعث میشه بیشتر از اون چیزی که خودت تنهایی می‌رفتی بری بالا.

من بیشتر از ۵۰ صعود انفرادی انجام داده‌ام. بعضی موقع‌ها، خسته می‌شدم و بر می‌گشتم. وقتی با یک تیم هستی، کاسه صبرت دیرتر لبریز میشه و ترس کمتری داری، تو فقط همراهی می‌کنی و ادامه میدی.

در مسابقه ماجراجویانه‌ای که در پورتو (Puerto Galera) شرکت کرده بودم، تیم من به مدت ۳۲ ساعت درجنگل گم شد (کل مسابقه سه روز و دوشب بود.) ما فقط به راهمان ادامه می‌دادیم، مسیریابی می‌کردیم، به همدیگه فحش می‌دادیم، با بارون می‌جنگیدیم، موقعیت مکانی‌مان را حدس می‌زدیم و کلا کمتر از شش ساعت خوابیده بودیم.

بلاهایی که سرما آمد، اگر سر یکی می‌آمد که تنها در مسابقه شرکت کرده بود، ممکن بود از پا درش بیارود. تیم روحیه آدم را بالا می‌برد و کمک می‌کند فعالتر باشید، و از مرزهای خودت فراتر بری.

یک مثال کاربردی، اگر  رکورد خودت را نمی‌توانی بشکنی، برو با یکی قوی‌تر از خودت تیم بشو. به عنوان نمونه، اگر تلاش می‌کنی روزی ۱۵ کیلومتر بدوی، ولی هر چی زور می‌زنی از ۱۲ کیلومتر بیشتر نمی‌دوی؛ ازیک دونده قوی بخواهید که بیاد همراهت شود. در مقایسه با زمانی که خودت تنهایی می‌دویدی و تلاش می‌کردی،  سریعتر به هدفت خواهی رسید.

درسهایی که کوه به من آموخت

درس پنجم: شادی‌های کوچولو در زندگی

بیست درصد از کارهایی که ما انجام می‌دهیم، موجب هشتاد درصد رضایت در زندگی‌مان میشه (برگرفته از قانون پارتو «Pareto»). در زندگی، تجربه‌ها و لحظات خارق‌العاده، یک چیزهایی که به یادماندنی تر از اکثر کارهایی که زندگی‌مان را پر کردن، وجود دارند.

در سفرم به آکونکاگوا (آرژانتین)، بیشتر زمانی را که در کوه بودیم… راحت بهتون بگم بهمون خیلی بد گذشت. خوردن و خوابیدنمون خیلی سخت بود، باد شدید دائم بیرون چادر می‌آمد، در مسیر باد و بوران داشتیم و ارتفاع دائم داشت ما را ضعیف می‌کرد.

جایزه مشقت‌هایی که کشیدیم، چند لحظه شاد هم بودند… نگاه کردن به میلیون‌ها ستاره در آسمان (بدون ماه)،  تصویرش هنوز جلوی چشمانم هست… نمای دیدنی از بالای قله، من فقط ۲۵ دقیقه بالای قله بودم (کل صعودمان سه هفته طول کشید) ولی خاطره بودن روی نوک کوه چیزی که تا آخر عمر با آدم می‌ماند.

در زندگی مانند کوه، چیزهایی وجود دارد که به ما را تشویق می‌کنند که به راهمون ادامه بدهیم. شغل‌مان، خانواده‌مان، شبکه دوستان‌مان، و حتی ورزش‌ها و تفریحات معمولی‌مان. ولی اون بیست درصد کمی که من اسمش را گذاشتم “اضافه‌های کوچولوی زندگی” که به ما احساس رضایت از زندگی‌مان را می‌دهد.

اولین باری که عشقت را  بوسیدی، اولین باری که یکی را در آغوشت فشردی، رمانتیک بودن و یا عاشق بودن می‌توانند اضافه‌های کوچولو باشند. یک رابطه پایدار (داشتن یک شریک در زندگی) بخشی از سیستم پشتیبانی ما برای ادامه زندگی است و نقش یک همنورد خوب را در صعود داره و یک اضافه کوچولو نیست.

گاهی عده‌ای از من می‌پرسند، چرا من غواصی آموزش نمی‌دهم (من یک غواص حرفه‌ای هستم و می‌توانم پول خوبی از آموزش غواصی به جیب بزنم)، من به آنها توضیح دادم که اگر شما به “اضافه‌های کوچولو” زندگی‌تون به چشم شغل نگاه کنید، آنها تبدیل می‌شوند به بخشی از سیستم پشتیبانی‌تان و در نتیجه کمتر باهاشون حال می‌کنید. نتیجه تبدیل سرگرمی به کار.

در زندگی‌ ات چه اضافه‌های کوچولویی وجود داره؟

درسهایی که کوه به من آموخت

درس آخر: با دهش کردن دینت را ادا کن!

در دادن و گرفتن تعادل داشته باش. اگه چیزی را دوست داری، کمک کن تا از بین نره و رشد کنه. به دیگران کمک کن تا آنها هم شادی و رضایت را تجربه کنند. این دنیا ساخته نشده که ما تصاحبش بکنیم، ساخته شده که ما تجربه‌اش بکنیم و بعدش تجربیات‌مان را در اختیار بقیه بگذاریم. این گنجینه را نگهدار و حفاظتش کنیم.

سفر و  کوه‌پیمایی در اقصی نقاط جهان، نیمه تاریک کوه‌هامون و مردمی که اطرافششون زندگی می‌کنند را برای من آشکار کرده است. از بین رفتن جنگل‌ها، جوامع فقیر و بدبخت ، فرسایش زمین، انواع آلودگی‌ها و نابودی محیط زیست،  همه اینها یاد آور این است که این گنجینه‌های طبیعی نیازمند به توجه و کمک دارند.

به عنوان مثال یک کمک ساده‌ای که ما می‌کردیم این بود که در هر صعودمان در نپال، همیشه از راهنما و آشپز و بابر بومی (شرپا) استفاده می‌کردیم. این کار کمک می‌کنه تا پول به جامعه بومی تزریق بشود و وضعیت زندگی بومی‌ها بهتر بشود. کوهنوردان سنتی که از باربر استفاده نمی‌کنند و خودشان کوله‌کشی می‌کنند، شاید پیش خیال خودشون آدم‌های خیلی قوی‌اند،  ولی از حیث کمک کردن به بومی‌ها آدم‌های ضعیفی هستند.

هیلاری بهمراه تنزینگ نورگی فاتح اورست برای شرپاها (بومیان نپال) مدرسه ساخت و امکانات آموزشی ایجاد کرد، او دینش را به کوه با این کار ادا کرد.

یه مثال دیگه، در غواصی، ما از غواصان تازه کار می‌خواهیم، زمان شیرجه تلاش کنند تا جایی که می‌توانند، آسیبی به موجودات دریایی وارد نکنند.

“تعامل بدون تخریب” این شعار ماست.  یک مثال بهتر از دهش (کار خیر) و ادای دین به دریا، وقتی هست که غواص‌ها در مورد حفاظت از کوسه‌ها و نقش آنها برای توازن اکوسیستم دریایی به مردم اطلاع رسانی می‌کنند. البته این جلوی  آنها را از خوردن سوپ باله کوسه نمی‌گیرد؟  جلوی شما را چطور؟

دوچرخه سوارها به خاطر عشق به ورزش، با دوچرخه سواری توی شهرها به افزایش آگاهی عمومی در مورد آلودگی هوا کمک می‌کنند. دوچرخه سواری توی گازهای سمی و ذرات معلق کار سختی است. عده‌ای از آنها ماشین را کنار گذاشتند و به جای آن دوچرخه سواری می‌کنند.

در دنیای کوچک خودمون، نیازی نیست که عاشق طبیعت باشیم تا کمک کنیم. اگر از زندگیمان لذت می‌بریم، باید یک ذره دین مان را ادا کنیم. دهش به موسسه‌ات خیریه راحت‌ترین راه است و حتی عوض کردن شیوه زندگی‌مان برای حفظ محیط زیست مثلا استفاده از خودروهای کم مصرف، تفکیک آشغال‌هایمان، استفاده از لامپ‌های کم مصرف در خانه‌هایمان، و خیلی کارهای دیگه دهش‌های بهتر و سختری است.

شادی صعود به قله ممکن است توسط  سفرنامه‌ها و عکس‌ها به اشتراک گذاشته شود. اما درس‌هایی که یاد گرفتیم اغلب در بین این سفرنامه‌های خواندنی و عکس‌های دیدنی فراموش می‌شوند. نوشتن در مورد آنها ممکن است به ما کمک کند تا مقداری از آنها را انتقال بدهیم. اما اگه جواب نداد؛ ما می‌بریمتون بالا تا کوه به شما یاد بدهد.

ترجمه و تالیف: خدایار پرتوی | سایت کوهنوردان زرتشتی ایران

منبع: Lessons Learned from Mountain Climbing  | برای اطلاعات بیشتر می‌توانید به وبلاگ شخصی کوهنورد رامی گاردس مراجعه شود.

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: ۳ میانگین: ۴.۷]

2 دیدگاه دربارهٔ «درسهایی که کوه به من آموخت»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *